برگزیده همایش پارسی بلاگ و جشنواره امام من | ||
ماه آذر با تموم مجهولات و پیچیدگیهاش تموم شد و سینا هم با پرواز شماره *** رفت. یک ماه زندگی با سینا برام تجربیات جالبیو داشت، مثلا: روز اول که اومد ایران سریع لپ تابشو آورد و که میلهاشو چک کنه که فهمید سرعت اینترنت توی خونه در حد ژیانه با تعجب گفت: عمه شما بدون wireless و facebook چطوری زندگی میکنید؟ ( چند سال پیش بدون اینها چجوری زندگی می کردیم؟). یه روز دیگه اش گفت: عمه! لباسای من مارکداره بی زحمت توی لباسشویی نندازیا، خیلی آروم و بااحتیاط با دست بشور. (عمرا من یکی با دست لباس بشورم بهش نگفتم ولی همه رو ماشین می شست...). فهمیدم که پسرا دوست ندارن سوار ماشینایی با پلاک ایران 33 بشن به قول خودشون: ایران 33 خیلی خز و خیله...( از اول هم معلوم بود این برش افقی شهر برای پلاک بندی خودروها، ایجاد فاصله طبقاتی می کنه...). فهمیدم که نباید ژانویه و نوروز برم اونور، چون High Season و بلیطها گرونتره... حالا از حرفهای رنگی که میزد می گذرم ( یعنی آبروداری می کنم...) که برای تفهیم هر کدومشون چندتا روضه باز خرج می کردم ... این هم یه خاطره: شب عاشورا از چند خط مختلف یه پسره هی به موبایلم زنگ میزد و میگفت: خانم من مزاحم نیستم فقط می خوام باهاتون آشنا بشم...برای بار چندم که زنگ زد، با یه نعره حیدری گفتم: بچه مسلمون خجالت بکش انگار عاشوراست...سینا هم بی خیال گفت: عمه اینها فنچ های دهه هفتادن( البته خودشو هم جز اوناست)، با دادی که شما زدید دیگه تماس نمی گیره مطمئن باش...بعد از چند دقیقه اس ام اس داد: ببخشید حاج خانم بعد از عاشورا زنگ می زنم... موقع رفتنش گفت : عمه ببخشید توی این یه ماه (ماه آذر) خیلی اذیتت کردم ایشالا اومدی اونور، جبران می کنم...گفتم: خیلی هم خوب بود آذر با سینا... گفت: اسمش آذر نیست که. [ چهارشنبه 89/10/1 ] [ 11:13 صبح ] [ رضوانه (نگهبان بهشت) ]
[ نظرات () ]
|